آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات آوا

شیرین زبونی

  بعضی وقت ها آوا حرف هایی می زنه که تا مدت ها من و سرگرم می کنه و از به یاد آوردنشون احساس لذت می کنم. هم خنده دارن هم خیلی شیرین. اینجا می نویسمشون که برای همیشه یادم باشه.   مکالمه من و آوا:   آوا : من بستنی می خوام من: وسایلت رو جمع کن بعد بیا بستنی بهت بدم آوا : من نمی تونم جمع کنم به بابا می گم منو اذیت می کنی من: بابا هم ناراحت میشه که شما به حرف من گوش نمی دی این ماجرا تا شب که بابا احسان بیاد ادامه دارد   شب   من: بابا احسان آوا امروز خیلی منو اذیت کرد، به من هم می گه به بابا می گم بابا احسان: آوا خانوم چیکار کردی، من ناراحت میشم مونارو اذیت کنی آوا ب...
26 تير 1392

رینگ مادری

صبح روزی که مجبوری بچه اندکی مریضت را بگذاری پیش مادربزرگش و راهی کار شوی، انگار داری توی رینگ با خودت بوکس بازی می‎کنی. یک مشتت را می‎کوبی آن سوی صورتت که «آخه این بچه تب داره. می‎دونم کمه، اما اگه بالا بره چی؟ من باید بالای سرش باشم.» آن یکی مشتت بالا می‎آید و می‎کوبد این سوی صورتت که «همکارت هم امروز نیست.» باز این مشت که «ببین نفس نفس می‎زند...» و باز آن یکی مشت فرو می‎رود توی چشمت که «چاره‎ای نداری. مجبوری...» مهم نیست که کی برنده می‎شود. این کتک کاری تا آخر روز ادامه دارد و دست آخر آن چیزی که له و لورده می‎شود، صورت توست. امروز صورتم ...
26 تير 1392

مادران شاغل

مشغول وبگردی بودم که یه مطلب خیلی جالب که انگار وصف حال من بود رو خوندم دوست داشتم اونو اینجا بذارم تا بعدها آوا هم بخونه و بدونه این روزها تنها نبوده و این غصه ای که صبح ها می خوره مال خودش تنها نیست و من بیشتر از اون دارم غصه می خورم و با خودم درگیرم. اون فقط غصه دوری از من و اسباب بازی هاشو می خوره ولی من یه عالمه غصه و فکر و خیال دارم که عذاب وجدان رو هم باید چاشنی اون بکنم. این مطلب رو با عنوان مادران شاغل از وبلاگ روزهای مادرانه برداشتم   مادران شاغل زن‎های شاغل، دنیای پیچیده‎ای دارند که هیچ کس جز خودشان آن را نمی‎فهمد. مادرهای شاغل، دنیایشان از آن هم پیچیده‎تر است. باز اگر ماجرا فقط حقوق بود، می...
26 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات آوا می باشد